یادداشت هایم

ساخت وبلاگ
بسم الله الرحمن الرحیمپساکرونای روحی در کاشان(این یادداشت در اواخر فروردین ۹۹ نوشته شده و آمار داده شده مطابق با آن تاریخ است)مطابق با اخبار، تا امروز، کرونا در کاشان بالغ بر ۵۰۰ نفر کشته بر جا گذاشته. انسان‌هایی که بر اثر کرونا زندگی خود را از دست می‌دهند، بنا به دلایل پزشکی با شرایط خاصی دفن می‌شوند. تجمع ممنوع است. اقوام از دور و نزدیک برای مراسم خاکسپاری نمی‌آیند. بازماندگانی که برای عزیز از دست رفته گریبان چاک می‌کنند، عموماً همدردی را کنار خود ندارند تا تسلی دلشان باشد. کسی خانواده‌ی متوفی را در آغوش نمی‌کشد. درِ خانه، برای رفت‌وآمد، عرض تسلیت و سرسلامتی گفتن به بازماندگان باز نیست. آنها مراسم ختم، شش زنانه، شب هفت و چهلم ندارند. و شاید چنان که مرسوم بوده کسی برایشان سوگواری نکرده. سوگواری‌ای که برای کنار آمدن با از دست دادن عزیزی، بیش از یک ماه باید طول می‌کشید، طی چند روز یا حتی چند ساعت تمام می‌شود. شیون‌ها و روی خراشیدن‌ها شاید در سینه حبس می‌شود و این برای بازماندگان غصه‌ای مضاعف است؛ و بسیار تلخ است که سالگرد این عزیزان برای بازماندگانشان مصادف با عید نوروز خواهد بود.بحرانی به اسم سوگ ناقصروانشناسان معتقدند، مراسم عزاداری در کمک روحی به بازماندگان، برای کنار آمدن با شرایط و باور به نبودن کسی که از دنیا رفته، بسیار کمک‌کننده است. مراسمی که  نوبت به نوبت انجام می‌شود و تا چهل روز به درازا می‌کشد سبب آرامش روحی بازماندگان می‌شود. آنها معتقدند دیدن چهره‌ی متوفی برای آخرین بار، به باورپذیری نبودن یک انسان، بسیار کمک‌کننده است. حال آنکه در این مدت تقریباً برای بیماران کرونایی از دست رفته این مراسم انجام نشده و احتمالاً خانواده‌های آنها با بحران «سوگ ناقص» رو به رو یادداشت هایم...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشت هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : physicbanoo بازدید : 41 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 15:03

بسم الله الرحمن الرحیموقتی یک عالم واژه میان پیچ و تاب گلویت سر میخورند، روی هم می‌لغزند. تاب می‌خورند تا خودشان را از فضای سیاه و گرم و مرطوب مغزت آزاد کنند. آزاد کنند، که تو بنویسی شان. یک وقتی مثل الان، که آنقدر وجودت  لبریز و سرشار شده که فقط می‌خواهی بگویی. مثل همین حال و احوال خوش و ناخوشی که بعد از خواندن برشی از زندگی یک آدم داری. یک آدم واقعی و نه خیالی. هی و هی با نداشته‌ها و غصه هایش بغض میکنی. برایش دلگیر می‌شوی. حرصت درمیاد. یک جاهایی دلت میخواهد بزنی له‌ش کنی. به جرئتش مرحبا می‌گویی؛ و در عین حال ترس‌های ته دلت را ریشخند می‌کنی. چه می‌دانم. آنقدر برایش ناراحتی که همه اش بین سطرهای کتاب، دنبال همان لحظه‌ی باشکوهی؛ که بشود نقطه‌ی عطف زندگی این آدم. در مسیر قصه ی زندگی اش دنبال یک منجی می گردی که نجاتش دهد، دنبال یک اتفاق سرنوشت ساز، اما انگار هیچ نقطه ی آغازی وجود ندارد. نه آدم طلایی، نه لحظه‌ی باشکوهی و نه یک اتفاق خارق العاده. انگار همه چیز یک پیوستار است. یک طیف. جریاناتی که نمی توانی بگویی نقطه ی شروعش اینجاست. اصلاً این زندگی اینقدر سرشار از اتفاقات تلخ و شوربختی بوده که باید ذره یبن دست بگیری و دنبال ماجراهای خوشش بگردی. زندگی آدم هایی شبیه هوشنگ مرادی کرمانی برهم زننده ی معادلات ذهنی زیادی ست. آدمی که از دل ماجراها و تلخی ها دست می اندازد تا خودش را به آرامش برساند. به عشق برساند. انگار که پرده پرده زندگی را پس می زند. از زندگی استقبال می کند. نمی ترسد. یا ترس هایش را پشت سر می گذارد. هدف دارد. می دانند چه چیزی دوست دارد.  تمام داشته هایش را در همان مسیر به کار می بنند. و بالاخره می شود. اتفاق می افتد. از سالها قبل اتفاق افتاده بود. از جایی که نمی یادداشت هایم...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشت هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : physicbanoo بازدید : 48 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 15:03

بسم الله الرحمن الرحیممعتقدم یک مسأله عموماً یکباره گریبان ملتی را نمی گیرد. یک اتفاق بدِ اجتماعی، آرام آرام می افتد. علائم بالینی دارد. مسأله ها یک باره ساخته نمی شوند. بحران ها و مسائلی که امروز با آنها دست به گربانیم سالها در رحم مادربی برنامگی بزرگ شده تا به دنیا آمدند.مثل نطفه های بی تفاوتی که این سالها در حال انعقادند و سالها بعد باید منتظر تولد مسأله های جدید باشیم. معلم بودنم اقتضا می کند چشمم دائم در مدرسه بگردد. فکرم را مشغول می کند. دست خودم نیست اگر همه اش به دکتر شدن بچه های مردم فکر می کنم. به کلاس های خالی از جمعیت بچه های انسانی و ریاضی و فوران رشته ی تجربی و هنرستان ها. به بچه هایی که هیچ گاه دکتر نخواهند شد. به دلهایی که از اضطراب بیکاری آینده و ترس معاش دل به پزشک شدن داده اند. به بچه هایی که دلشان، از ترس، خیلی چیزها را نخواست. از سختی بیکاری و سختی ریاضی ترسیدند. و شاید یک ترس واهی و تهی. پس به گمان خودشان راه کوتاه و کم خطر تری را طی خواهند کرد. بچه هایی که چشم شان به دست هایی است که برایشان زندگی بسازد. آینده بسازد. پس تصمیم می گیرند وارد ماراتونی پوچ و بی آینده شوند؛ پزشک بشوند، یک اسم پرطمطراق و پول ساز! و جالب اینکه این ترس معاش یا عشق خیالی، بچه پولدار و فقیر هم ندارد. یک جور اپیدمی شده. من تب پزشکی را که این روزها در بچه های مردم می بینم، ناشی از کم سوادی شان در شناخت دنیا می دانم. ناشی از ندانستن یک عالم شغل زیبا و هیجان انگیز و پول ساز. آنها حتی وظیفه ی شناخت دنیا را به دوش بقیه! انداخته اند. اما کدام بقیه؟ بقیه ای که حال و حوصله ندارند، سوادشان از مشاغل به اندازه ی فهرست دفترچه انتخاب رشته ی کنکور است. و شاید منافع شان اجازه ی شناساندن و معرفی ب یادداشت هایم...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشت هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : physicbanoo بازدید : 44 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 15:03

بسم الله الرحمن الرحیم خیلی وقت‌ها از مناسب‌ ها عقب می‌مانم، اما بالاخره خودم را نفس زنان به تقویم می‌رسانم. مثل الان که نمی‌دانم باید بنویسم امروز، روز جهانی نویسنده بود یا هست. اما به هر حال، ده آبا یادداشت هایم...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشت هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : physicbanoo بازدید : 85 تاريخ : يکشنبه 12 اسفند 1397 ساعت: 0:59

بسم الله الرحمن الرحیم مدتی پیش مدیر یکی از مدارسی که در آنها مشغول خدمت هستم تعریف می‌کرد که:« در حد چند دقیقه صحبت با دانش آموزان، از آنها خواستم تا در نماز جماعت شرکت کنند». او می‌گفت آن روز بعد از یادداشت هایم...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشت هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : physicbanoo بازدید : 81 تاريخ : يکشنبه 12 اسفند 1397 ساعت: 0:59

بسم الله الرحمن الرحیمخیلی تلاش کردم تا کاوشکده علوم و فنون را در روز جهانی علم به افتتاح برسانم؛ اما چون مقداری از کارهای عمرانی باقی مانده بود، راه‌اندازی کاوشکده به امروز نرسید. اگر اشتباه نکنم، سا یادداشت هایم...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشت هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : physicbanoo بازدید : 75 تاريخ : يکشنبه 12 اسفند 1397 ساعت: 0:59

بسم الله الرحمن الرحیمحتی اگر لامبورگینی سوار باشی!از بدو ورودم به خانه با اصرار عجیب بچه‌ها برای ماشین بازی رو به رو شدم. خسته و گرسنه بودم، دیروقت بود و نماز هم نخوانده بودم. هیچ راه فراری نبود باید یادداشت هایم...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشت هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : physicbanoo بازدید : 87 تاريخ : يکشنبه 12 اسفند 1397 ساعت: 0:59

بسم الله الرحمن الرحیماحتیاط! کارگان مشغول کارندبرای هشتاد سال بعدشاید هیچ کس فکرش را هم نمی کرد حتی از دیوار های کارخانه، از آن همه برو و بیا، جمعیت 4500 نفری کارگرانی که با دوچرخه هایشان صبح زود، عص یادداشت هایم...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشت هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : physicbanoo بازدید : 85 تاريخ : يکشنبه 12 اسفند 1397 ساعت: 0:59