بسم الله الرحمن الرحیممعتقدم یک مسأله عموماً یکباره گریبان ملتی را نمی گیرد. یک اتفاق بدِ اجتماعی، آرام آرام می افتد. علائم بالینی دارد. مسأله ها یک باره ساخته نمی شوند. بحران ها و مسائلی که امروز با آنها دست به گربانیم سالها در رحم مادربی برنامگی بزرگ شده تا به دنیا آمدند.مثل نطفه های بی تفاوتی که این سالها در حال انعقادند و سالها بعد باید منتظر تولد مسأله های جدید باشیم. معلم بودنم اقتضا می کند چشمم دائم در مدرسه بگردد. فکرم را مشغول می کند. دست خودم نیست اگر همه اش به دکتر شدن بچه های مردم فکر می کنم. به کلاس های خالی از جمعیت بچه های انسانی و ریاضی و فوران رشته ی تجربی و هنرستان ها. به بچه هایی که هیچ گاه دکتر نخواهند شد. به دلهایی که از اضطراب بیکاری آینده و ترس معاش دل به پزشک شدن داده اند. به بچه هایی که دلشان، از ترس، خیلی چیزها را نخواست. از سختی بیکاری و سختی ریاضی ترسیدند. و شاید یک ترس واهی و تهی. پس به گمان خودشان راه کوتاه و کم خطر تری را طی خواهند کرد. بچه هایی که چشم شان به دست هایی است که برایشان زندگی بسازد. آینده بسازد. پس تصمیم می گیرند وارد ماراتونی پوچ و بی آینده شوند؛ پزشک بشوند، یک اسم پرطمطراق و پول ساز! و جالب اینکه این ترس معاش یا عشق خیالی، بچه پولدار و فقیر هم ندارد. یک جور اپیدمی شده. من تب پزشکی را که این روزها در بچه های مردم می بینم، ناشی از کم سوادی شان در شناخت دنیا می دانم. ناشی از ندانستن یک عالم شغل زیبا و هیجان انگیز و پول ساز. آنها حتی وظیفه ی شناخت دنیا را به دوش بقیه! انداخته اند. اما کدام بقیه؟ بقیه ای که حال و حوصله ندارند، سوادشان از مشاغل به اندازه ی فهرست دفترچه انتخاب رشته ی کنکور است. و شاید منافع شان اجازه ی شناساندن و معرفی ب یادداشت هایم...
ادامه مطلبما را در سایت یادداشت هایم دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : physicbanoo بازدید : 44 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 15:03